تاریخ : چهار شنبه 10 / 1
نویسنده : بهزادM.I.S♡
: ⇦به سلامتی روزی که⇩ 
��بیای بالا سرم�� 
☆داد بزنے:☆↯ 
⇦نفس بڪــــشـ لعنتے
: من نمیدونم 
چرا بعضیا فک میکنن تو فضای مجازی میشه عاشق شد میشه گمشده پیدا کرد 
والا 
دیگه طرف آشنای آشناهم باشه لاشی درمیاد 
چ فکری میکنین بعضیا واقعا من موندم توش بخدا
 
 
 
هَر چِقدرَــم عَـزیز باشـے→ 
 
↓رَفتنِتـ با یِه آهَنگــــ�� ��حامــد پهـلان حَـل میشــه..��
: مَن آیَندِه ای میسازَم که گُذَشتَم جِلُوش زانو بِزَن خِیلی ها باعِث شُدَن امروز لَبخَند رو لَبام نَباشه هــه✌بِهتَر��اَخم که میکُنَم��شیـک تَر میشَم 
《♥》 فقط گوشيم�� ميتونـه شهادت بده كه 
 
《♥》 آرزوى خيـليا بـودم... 
 
《♥》ولى دلــم گيره �� تــو�� بود ... 
 
♥لعنتــــــــــے...♥
 
): تو این دنیای پر نقاب 
 
تو با اون بخواب 
 
♨ من با قرص خواب ♨
من،اگه کسیو...دوس داشته باشم...واسه بقیه★نماز میت★میخونم

تاریخ : چهار شنبه 10 / 1
نویسنده : بهزادM.I.S♡

 یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی». می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم.

 
 
 
وقتی بچه بودم، منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند: « ببین چه موجود عجیبی است!» معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به او نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد، بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.
  
 
دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است. اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است. ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بی خبرتر».

تاریخ : یک شنبه 15 / 12
نویسنده : بهزادM.I.S♡
، ߘİߘİߘİߘĊمتنى که برنده ی بهترین جایزه سال شد...
                   ♡ﻗﺼﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ.. 
                          ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ...
                       ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺕ...
                ﻗﺼﺪﻡ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺑﻮﺩ...
                        ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ...
                         ﻧﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺖ...
                     ﻗﺼﺪﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻮﺩ...
                           ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ...
                       ﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺖ...
                ﻗﺼﺪﻡ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻮﺩ...
                        ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ...
                       ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ..
ﮐﺎﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺘﻨﺪ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﻭﺧﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﭙﻮﺷﯽ
ﻭ ﺁﺥ ﻫﻢ ﻧﮕﻮﯾﺪ
ﺗﻤﺎﻣﺶ ﺭﺍ ﯾﮏ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺩﻭﺧﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺗﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ
ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻇﺒﺶ ﺑﺎﺵ
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻁ ﻫﺎ ﺭﻓﻮ ﮔﺮﯼ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨد  

تاریخ : پنج شنبه 28 / 11
نویسنده : بهزادM.I.S♡


تاریخ : پنج شنبه 28 / 11
نویسنده : بهزادM.I.S♡

 

هر وقت که دل کسي رو شکستي 

 

 روي ديوار ميخي بکوب

 

  تا به يادت باشه که دلشو شکستي

 

  هر وقت که دلشو بدست اوردي 

 

 ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست 

 

 اوردي اما چه فايده

جاي ميخ که رو ديوار مونده  !!!


تاریخ : پنج شنبه 28 / 11
نویسنده : بهزادM.I.S♡

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر


تاریخ : چهار شنبه 27 / 11
نویسنده : بهزادM.I.S♡

beautiful-words-of-cyrus-the-great

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .

دشوارترین قدم، همان قدم اول است .


برچسب‌ها: سخنانکورش کبیرسخنان زیباجملات کورش کبیر
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 18 صفحه بعد
آخرین مطالب
   


ابزار وبلاگ

دانلود آهنگ جدید

افزایش بازدید

کد پیام خوش آمد گویی


کد پیام ورود وبلاگ